آقا محمدباقرآقا محمدباقر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
مهنا خانوممهنا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

طرِه ي مشك ساي تو(علامه كوچولو و خواهرش)

نو رسیده

سلام امروز 30 مهر است یعنی تولد محمدحسام خواهر زاده عزیزم که با محمدباقر چنان بهم دل و قلوه میدهند و هم را داداشی صدا میکنند که هر که نشناسد فکر میکند برادرند..... ساعت آخر اداره را مرخصی میگیرم و بازار میروم تا برایش هدیه بخرم.پسر است و عاشق ماشین.در راه می اندیشم که خیلی دوست دارم محمدباقر با همان دستها کوچکش هدیه داداش اش را بدهد تا همان طور که لذت هدیه گرفتن را چشیده حس خوب هدیه دادن را نیز تجربه کند اما از آنجایی که این دو وروجک را خوب میشناسم میدانم که همه این حس خوب فقط متعلق به لحظه هدیه دادن و هدیه گرفتن است و مطمئنا دقایقی بعد سر هدیه بینشان گیس و گیس کشی خواهد بود... خلاصه تصمیم میگیرم هرچه گرفتم یک جفت بگیرم و نتیجه میشود س...
30 مهر 1393

دوستان كمك!

سلام دوستان تجربه اي در مورد چله اخلاقي عبادي دارين؟ چه چله اي داشتين كه هم سبكتون كرده هم اثار روحي معنوي خوبي براتون داشته ممنونم ميشم تجربياتتون رو بگين يا اگه توصيه خاصي دارين برام بنويسين  
29 مهر 1393

من و دوستان ساداتم

سلام عید غدیر رو به همه دوستان عزیزم تبریک میگم و براتون عافیت و سلامت رو ارزومندم.انشاءالله امشب هرچی که دوست دارین و خیره  براتون رقم بخوره خیلی خرسند و خوشحالم از داشتن دوستانی که چشمه محبت و مهربانی اند.و حقیر رو گاها حتی با یک تیک پسند مورد تفقد و لطفشون قرار میدن و نیز از داشتن دوستانی که جامه شون مزین به رنگ سیادته و مفتخرم که با عزیزانی در ارتباطم که یا خود شاخه ای ازین شجره طیبه اند یا نهالهایی ازین اشجار متبرک و بزرگ رو در دامنشون پرورش میدن خداروشکر به واسطه وبلاگ پسرک با دوستان زیادی در ارتباطم لیکن این انگشتر ارتباطی مزین به نگینهایی سبز جامه است که گاهی به خود میبالم برای داشتن چنین یاقوتهایی چه عام و چه سادات! ا...
20 مهر 1393
1376 10 10 ادامه مطلب

بابا آب داد

سلام آخر شب است و پسرك ميداند مادر بيمار احوال است پس به پدر پناه ميبرد: -آقاجون آب ميخوام پدر به سراغ يخچال ميرود و برايش آب مي اورد.پسر اولين قولپ آبي كه ميخورد نيشخندي حواله مان ميكند و ليوان را سر ميكشد دوباره سراغ پدر ميرود -آب ميخوام پدر:الان بهت آب دادم كه!!! پسرك:اون آب نبود كه نوشابه بود من آب ميخوام   پ.ن: همسر اشتباهي به جاي آب به پسرك نوشابه( ليموناد) داده بود.
9 مهر 1393

مادر

سلام مادر يعني وقتي ميبيني كودكت يك روز تمام در حال عطسه و مقدمه چيني براي ورود به يك دوره سخت سرماخوردگيست بغلش كني و بگويي: جان مادر! هااا كن تا تمام ويروسهايت به من پناه اورند بگذار من يك هفته هم كه شده مريض شوم اما تو دقيقه اي كسل نباشي بعد انقدر او را بچلاني تا همه سلولهاي بيمارش را به تو ببخشد ان گاه روز بعد را ببيني كه پسرك خرم و شادان بازي ميكند و ميخندد.اما ابريزش چشمها و بيني و عطسه هاي متوالي و درد استخوانهايت اجازه ندهد كه كودكانه هايش را ان طور كه بايد ببيني و من امروز همان مادرم خدايا شكرت       پ ن:يك وقت فكر نكنيد با آن چلاندن پسرك خوب شد و من مريض!!!خدا ميداند كه براي يك مادر شا...
9 مهر 1393
1